یک مسکن دیگر خورده بودم و خوابیده بودم.خوابِ خواب نبودم اما بیدار هم نبودم که حس کردم تکان میخورم.چشمهایم را باز کردم.از همان دو سه سال پیش؛بعد از زلزله ملارد،گاهی پیش آمده بود که حس کنم زلزله آمده و بیدار شوم و یا در خواب،کابوس زلزلههای بعدی را ببینم.برای همین گمان کردم فقط مثل بارهای قبل خیالاتی شدهام.اما به خودم آمدم و دیدم خواب نیستم.دیشب روی زمین خوابیده بودم.حرکت کردم و نشستم.دیدم خواهرم هم روی تخت نشسته.به سقف نگاه کردم تا حرکت لوستر را بررسی کنم اما اتاق تاریک بود و خوب نمیدیدم.مادر هنوز خواب بود.صدای بلند شدن پدر از رخت خواب را شنیدم و یقین کردم چیزی شده.و بعد صدای همسایهها در راه پله آمد.یعنی این بار دیگر خواب نبودم و جدی جدی زلزله آمده بود؟
ترس تمام تنم را گرفت.از زلزلههای بزرگتر میترسیدم.نمیدانستم دقیقا منشا زلزله از کجا بوده و چند ریشتر است.
مادر بیدار شد و گفت:چرا همه بیدارید؟
-متوجه نشدی؟زلزله آمده.
-حتما خیال کرده اید.
-خیالِ چی؟همسایهها آن بیرون اند.
مادر در برابر زلزله خیلی آسوده خاطر است.از این خصوصیتش خوشم میآید.حتی آن سال هم به زور از خانه بردیمش بیرون.اما امسال اوضاع فرق میکرد.همسایهها حواسشان پرت زلزله بود و فاصلهی ایمن یک و نیم متر را رعایت نمیکردند.توی خانه ماندن بهتر بود.
مادر دوباره خوابید.خواهرم کمیبعدش.پدر خبرها را دنبال میکرد و من هم کمیکه آرام تر شدم خوابیدم.
صبح به اینستای دکتر زارع سر زدم.ایشان به اهمیت گسل مشا اشاره کرده بودند و اینکه این گسل همان گسلی ست که یک بار زلزلهی 7ریشتری را تجربه کرده.
زینب برایم پیام زده بود و حالم را پرسیده بود.از خبرها متوجه شده بود که تهران زلزله آمده .
برایش نوشتم:خوبم.دیشب ترسیدم اما حالا خوبم.
بعد به این فکر کردم که یعنی وارد مرحله بعدی شدیم؟
اما این مرحله را هنوز تمام نکرده بودیم که!